۱۳۸۴/۱۲/۲۴


بو می دم به نظرم بدجوری به گه نشسته ام !

۱۳۸۴/۱۲/۱۲

زمان : ساعت ۶:۱۵ صبح هشتم اسفند

وضعیت جوی : سوز بدی می آید

مکان : میدان تجریش- صف تاکسی های رسالت

من : نفر یازدهمی

اولین تاکسی : چهار نفر سوار می شوند ( قیژ )

من : نفر هفتمی

دومین تاکسی : چهار نفر دیگر سوار می شوند ( قیژ )

من : نفر سومی

سومین تاکسی : یییییییییههههههههههههه ( صدای ترمز تاکسی )

نفر اول : میرود جلوی پنجره کمک راننده و با راننده پچ پچ میکند

راننده : سر تکان میدهد آن هم از نوع فیلسوفانه

نفر دوم صف : آقا سوارشیم؟

صدای ترمز دستی : قرررررررررررررچ

راننده : در حالی که یک دستش را به فلان جاش گرفته و با دست دیگرش دو لنگه کتش را چسبیده بدو بدو از ماشین پیاده میشود تا در صندوق عقب را برای حضرت آقا باز کند تا ایشان وسایلشون را توی اون کوفتی بگذارند میگوید نه این آقا دربست میروند

من : از نفر دومی میپرسم : این یارو این همه وقت تو صف وایستاده که دربست بگیره؟

نفر دوم : شانه هاشو بالا میاندازد و مثل احمقها با صدای بلند سوال من را از نفر اول میپرسد

نفر اول : بر میگردد به سمت نفر دوم و در حالی که سوار ماشین میشود به نفر دوم لبخند میزند

من : از این ابرها بالای سرم باز میشود

شما : از کدوم ابرها ؟

من : از این ابرها

شما : آهان

توی ابر بالای سر من : ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


توی ابر بالای سر من بعد از علامت سوال ها : اینان عجیب حرامزاده مردمانند + مرتیکه ـ()*،×٪٬٫¤٪٪،،)<>؟؛»«ّ][:«

من : توی سرما وایستاده ام

وضعیت جوی : هنوز سوز بدی می آید

کون من : سوختگی ۷۶ ٪

This page is powered by Blogger. Isn't yours?