۱۳۹۳/۰۲/۰۹

قسم به اين لحظه

 نشسته ام اينجا پر سوال از گذشته و حال و آينده. نه الزاما افسوس، و نه الزاما رضايت. ولى اين رو ميدونم كه خدا رو شكر كه همه خوبن و اينكه آدم هايى تو زندگيم هستن كه بيش از خودم دوستشون ميدارم...و اين يعنى خيلى براى من.

چند صباحى است بعضى لحظه ها توى كله ام اين ميپيچه: "قسم به اين لحظه"...حس عجيبيه، قسم به اون لحظه خوردن، اون لحظه انگارسنگين تره، چگاله، "عجيبه"...

فكر كنم زندگى تركيبى از وهم و اميد داره...وهم از نا معلومى ها و اميد به نا معلومى ها. اين كه آينده ات رو "خود خودت" رقم ميزنى هم وهم انگيزه و هم هيجان انگيز. بايد خيلى چيزها ياد بگيرم...خيلى چيزها كه ميشه توى مفهوم "زندگى كردن" طبقه بنديش كرد. 

انجام بايد داد و حرف كم. ياد بايد گرفت و به كار بايد بست. به قول مادرم، تعصب خوب نيست...راه رو باز ميگذاره براى رشد نكردن، بهانه آوردن، باز نبودن، مچاله بودن، بد فكرى...زندگى نكردن...به قول على در صلح نبودن با زندگى...

نشسته ام اينجا پر سوال...ولى فكر كنم زندگى همينه...سوال هاى متفاوت و سعى در جواب دادن به اونها با زندگى كردن...


۱۳۹۳/۰۱/۲۱

شما اميد به

[.به اميد شما]


This page is powered by Blogger. Isn't yours?