۱۳۸۶/۰۲/۰۹

کتابخانه-۳
این کتاب را از یکی از دوستانم هدیه گرفته ام که خودش خوره ی کتاب است و من تا به حال اسم کتابی را جلویش نگفته ام که آن کتاب را نخوانده باشد.کتابی است با ساختاری کاملا متفاوت و متشکل از شش مکالمه ی در هم و برهم که در نگاه اول هیچ ربطی بین آنها دیده نمیشود ولی کمکم(حتی پس از چندماه داستانها در هم چفت میشوند.خود مترجم(حمید امجد) کتاب را اینگونه معرفی میکند : شش تکه است فقط.شش تکه که لابه لای بسیاری داستان های کوتاه و نیمه بلند یک مجموعه میخوانی که بیشترشان را نویسنده سام شپارد هنگام حضور به عنوان بازیگر سر صحنه ی فیلمی ساخته ی فولکر اشلندورف ۱۹۹۱ نوشته و بعدا شده است کتابی به نام گشتی در بهشت
نام کتاب دکه ی بین راه
نوشته سام شپارد
ترجمه حمید امجد
۳۸ صفحه
نشر نیلا
قیمت ۲۰۰ تومان.

۱۳۸۶/۰۲/۰۸


تلویزیون-1

تلویزیون ما خیلی ایراد دارد.این را من هم قبول دارم ولی خوب یکسری کارهای خوب هم انجام میشود که به نظرم باید دیده شوند وپشتیبانیشان کرد.از جمله این برنامه ها (مردم ایران سلام ) است که هر روز حوالی ساعت ۳۰/۶ صبح از شبکه دوم پخش میشود.برنامه ای است متنوع و از هر دری سخنی.اگر بخواهم کوتاه توضیح بدهم باید آن را برنامه ای زنده ( و نه به معنای پخش مستقیم هر چند که در آن قالب نیز میگنجد ! ) بدانیم که یعنی روی محتوی کار میکنند و با وسواس آدم ها را انتخاب میکنند. یکی از این آدمها آقای اسمائیل میرفخرایی است که کارش را خیلی خوب بلد است.




۱۳۸۶/۰۲/۰۷


سوال :حالا این عکس اینجا گذاشته ام که چی !؟

!جواب :خوشم آمد که این عکس را بگذارم اینجا.همین و بس.

۱۳۸۶/۰۲/۰۵

-اینجا مثل تو فیلما نیست.نه سوالی و نه جوابی.اینجا فقط من سوال میکنم و فقط من جواب میدم.فهمیدی؟
-بله
-خوب کره خر معلومه نفهمیدی که جواب میدی دیگه.

۱۳۸۶/۰۱/۳۱


فیلمخانه-۱
چند روز پیش رفتم فیلم خون بازی را دیدم.من مدت ها بود یک فیلم درجه یک ندیده بودم (آخریش خیلی دور خیلی نزدیک بود ) و به نظرم یک فیلم کاملا حرفه ای و خوش ساخت آمد.کارگردانی خوب - فیلم برداری فوق العاده و بازی خوب بازیگران آن.دیدنش را توصیه میکنم.

امیدوارم فیلم هایی اینچنینی جای فیلم های مسخره و به تعبیر خودم فیلم فارسی های مدرن را بگیرند.البته تا موقعی که مخاطب ابتذال میخواهد باید انتظار ساخت فیلم های گیشه ای را هم داشته باشیم.

۱۳۸۶/۰۱/۲۹

کتابخانه-۲
نمایشگاه کتاب نزدیک است و دلم میخواهد کتابهایی که به نظرم خوب آمده اند را با دیگران قسمت کنم تا شاید بقیه هم از آنها لذت ببرند
.
نام کتاب رگتایم
نوشته ای.ال.دکتروف
ترجمه نجف دریا بندری
۲۸۰ صفحه
نشر شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
قیمت نمیدانم تومان
با وجود جذاب بودن کتاب خیلی وقت است که تجدید چاپ نشده است و چاپ اول آن متعلق به اسفندماه 1361 است
.
این کتاب به لحاظ سبک نوشتاری به نظرم جالب آمد و به قول آقای دریا بندری : یک رمان نو است. کلمه رگتایم طبق پیش گفتار خوب
نجف دریابندری نام نوعی موسیقی است که از ترانه های بردگان سیاه پوست جنوب آمریکا سرچشمه گرفته است و در آغاز قرن در آمریکا بسیار رایج بوده است.رگ:به معنای ژنده و پاره و گسیخته و تایم به معنای وزن و ضربان موسیقی.همچون خود نویسنده که در سال 1931 در نیویورک متولد شده است داستان او نیز نیویورک بین سالهای 1902 تا جنگ اول جهانی را توصیف میکند و برخورد طبقات و نژادهای مختلف نیویورک آن زمان را تصویر میکند. نویسنده با پیش بردن همزمان زندگی چند شخصیت و گره زدن پس و پیش گونه آنها به یکدیگر داستان خود را پیش میبرد و از گزافه گویی خودداری کرده است. در مجموع بجز چند صفحه اول که صرف آشنایی با سبک نویسنده میشود بقیه داستان راحت و روان پیش می رود.

۱۳۸۶/۰۱/۲۲

کتابخانه-۱
بعضی وقت ها عوامل مختلفی دست به دست هم میدهند تا یک کار همینجوری عقب بیفتد.از همین جمله است شروع معرفی کتاب که مدت ها است میخواستم این کار را بکنم و نشده بود تا امروز.

نام کتاب گیرنده شناخته نشد
نوشته کرسمن تایلور
ترجمه شهلا حائری
۵۰ صفحه
نشر قطره
قیمت ۵۰۰ تومان
برای معرفی کتاب ترجیح دادم از خلاصه پشت جلد خود کتاب استفاده کنم:
مارتین شولز آلمانی و دوستش ماکس ایزنشتاین یهودی آمریکایی است.هر دو در کالیفرنیا فروشنده تابلوهای نقاشی هستند.بین آنها مهر و علاقهای دیرینه وجود دارد.مارتین شولز به آلمان بر میگردد.آنچه در این کتاب میخوانید مکاتبات این دو بین سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۴ است.این کتاب که یک زن آمریکایی آن را در سال ۱۹۳۸ نوشته در همان ابتدا با استقبال مواجه شد و منتقدان ادبی از آن به عنوان یک شاهکار نام میبرند.
این کتاب ۵۰ صفحه ای که در قطع تقریبا جیبی منتشر شده است از آن کتابهایی است که معمولا در یک ضرب خوانده میشوند و به نظرم جالب و متفاوت آمد.در مجموع برای تفریح خوب است.

۱۳۸۶/۰۱/۱۹

این موجوداتی که به شهر حمله کرده بودند تنها در صورتی می مردند که کسی آرزویی نکند. یعنی
آرزوی اینکه کاش این موجودات حمله نمیکردند ممنوع
آرزوی یک گوز نقلی زیر پتو در هوای سرد زمستانی ممنوع
آرزوی هوای آفتابی با ابرهای بره ای تو آسمون ممنوع
آرزوی قدرت خارق العاده برای نابودی موجودات مخوف مذکور ممنوع
آرزوی خوردن یک کاسه گیلاس مشهدی هر موقع که خواستی ممنوع
منتها مردم نادان این شهر این را نمی فهمیدند و هی آرزو میکردند و آن موجودات زشت و بدکاره بزرگتر و قویتر میشدند.دخترک نشست و با خود اندیشید و کاری را کرد که بقیه مردم نمی کردند.یعنی دیگر آرزو نکرد! هیچ آرزویی.

۱۳۸۶/۰۱/۱۳

امسال اصلا نفهمیدم قبل از عید چکار کردم.عید چطور آمد و چطور عید تمام شد.به هر حال طبق سنت سال های گذشته رفته بودم مسافرت.جای همگی خالی خوش گذشت.نه اینکه بگویم اتفاق خاصی افتاده باشه.فقط برای خودم پلکیدم.به هر حال ببخشید که دیر شد ولی ـسال نو همگی مبارک

This page is powered by Blogger. Isn't yours?