۱۳۸۵/۱۲/۰۷


بالاخره عمو اسکورسیزی هم اسکار گرفت!هر چند که هر کدام از فیلم هایش آنقدر خوب هستند که نیازی به اسکار نداشته باشند.

۱۳۸۵/۱۲/۰۶

دیروز رفته بودم رادیولوژی تا از کمرم عکس بگیرم.میدونی دکتر بهم چی گفت؟گفت آقا کمرتون بد عکس است برعکس زانوی سمت راستتون که نیمرخش عالی!من هم سریع لباسم را پوشیدم و با رعایت فاصله از دکتر مذکور از رادیولوژی در رفتم.

۱۳۸۵/۱۱/۳۰

راهش نمیدهند.
اصرار میکند.
معرفی نامه میخواهند.
راهش نمیدهند.
چشمانش را میبندد.
سرش را میان دستهایش میگیرد.
سرش را رو به آسمان میگیرد.
زانوانش خم میشود.
سر دو زانو اش را روی زمین میگذارد.
کلماتی در ذهنش هجی میشود.
یک کسی منتظر است
او همیشه سر موقع میآید
شک نکن.
او میداند.همه چیز را.همه چیز را.همه چیز
.
چشمانش را باز میکند.
کیفش را از روی زمین بر میدارد.
سر پا بلند میشود.
بر میگردد و راه میافتد.
او را به آسایشگاه روانی راه ندادند.
دوباره یاد کلمات میافتد:
یک کسی منتظر است
او همیشه سر موقع میآید
شک نکن.
او میداند.همه چیز را.همه چیز را.همه چیز

از سر کوچه میپیچد و از پس آن ناپدید میشود چنانکه گویی اصلا کسی نبوده است.
هیچوقت.

۱۳۸۵/۱۱/۲۹

این چند وقته از اون موقعیتهایی است که نمیدونم با چیا زندگیمو سر میکنم.
با روزنامه ؟
با وبلاگ پراکنی ؟
با دانشگاه ؟
با کتاب ؟
با زبان ؟
با گوز نقلی ؟
با عمه خانوم ماتیو گبرویچ ؟
با موسیقی ؟
با بی حوصلگی ؟
با علامت سوال ؟
با اینکه حالم از اینکه کسی دلش به حالم بسوزد به هم میخورد ؟
با اینکه این زندگی من است و نه هیج کس دیگر ؟
با اینکه آیا از برودکا خوشم میآید یا نه ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کاریش نمیتونم بکنم چون به هر حال من تا پس فردا ساعت چهار و نیم صبح که با دوستم زیر درخت اقاقیا قرار دارم باید صبر کنم. خدا کند سر قرار بیاید.

۱۳۸۵/۱۱/۲۴

- اگر گذشته ها بود خیلی چیزها میگفتم.میشنفی ضعیفه؟
+ بله آقا گوشم با شماست.
- ولی خوب حالا که گذشته نیست - هست؟
+ نه آقا نیست.
- میدونی الان باهاس چیکار کنم؟
+ نه آقا. چیکار؟
- باهاس رفت دس به آب. باهاس جور دیگر رید. کودکان اسهال جای بازی اینجاس.
+ آقا طبع شعرتون هم خوب است ها !
- همینطوره پدرسوخته ی چاپلوس.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?