۱۳۸۵/۱۲/۲۴


نکاتی چند از مغز خراب من:
۱) بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی . . .۲) چند روز پیش رفتم سلمانی. آقای میانسالی روی صندلی نشسته بود و آرایشگر هم داشت سرش را اصلاح میکرد.من هم سرم پایین بود و داشتم نگاهی روی روزنامه ها میانداختم.شنیدم که آقای میانسال به آرایشگر گفت هر چی توی صورتم هست را با شماره یک بزن!اول فکر کردم دارند شوخی میکنند.سرم را که بالا کردم دیدم نه - واقعا آرایشگر ماشین را برداشت و ریش و سبیل و ابروها را با شماره یک زد !!!!!!!!!!!!
۳) دیروز رفتم کتابخانه و سه تا از کتابهایی که مدت ها وقتش را نمیکردم که بخوانمشان را گرفتم تا اگر بتوانم توی عید بخونمشون.۴) گویا روزنامه های شرق و آسیا رفع توقیف شدهاند.۵) دیروز صبح حوالی میدان بهارستان پر بود از نیروی انتظامی و گارد ضد شورش و لباس شخصی و ماشین های مخابره اطلاعات و ...از قرار معلوم مربوط به ماجرای معلم ها بوده.۶) روزنامه اعتماد سالنامه اش را چاپ کردهکه میتوانید به قیمت ۸۰۰ تومان آن را به همراه روزنامه از روزنامه فروشی ها بخرید.(البته اگر تمام نشده باشد)۷) دیروز با یکی از دوست هام رفته بودم بیرون به ولگردی با پای پیاده و دوستم از مغازه ای توی تبریز تعریف میکرد به اندازه یک زیر پله که فقط نوار میفروشد و تک و توک سی دی و تقریبا جدیدترین نوارش مال قمر الملوک است.میگفت حتی نوارهایی از مجالس خصوصی ساز و آواز شجریان و علیزاده و ... دارد که تک هستند.حداقل برای من که از اون جاهای دیدنی!

۱۳۸۵/۱۲/۱۳

مکان : تاکسی
زمان :۱۲:۴۵ روز یکشنبه ۱۳/۱۲/۸۵
چهار نفر توی تاکسی نشسته ایم و هرکدام با افکارشان یکجوری بازی میکند.
رادیوی ماشین روی موج ۱۰۴.۷ اف.ام(رادیو پیام ) تنظیم شده است و با صدای کم از اوضاع ترافیک شهر میگوید.
با اینکه هوا کاملا بهاری است ولی کسی به خودش زحمت پایین کشیدن پنجره را نمیدهد و ترجیح میدهیم بی حرکت باشیم.
راننده فرمان را به هوای چرخاندن چرخ زندگی اش و نه به انگیزه دیگری میچرخاند.
من صندلی عقب سمت چپ پشت راننده نشسته ام .
بغلی‌ام چرت میزند.
راننده یکهو میزند روی ترمز.
چرت نفر بغلی پاره می شود.
نفر بغل راننده میگوید : پیرمرد مردنی! آقای راننده اگر زیرش هم میکردی فرقی نمیکرد. این به اندازه کافی عمر کرده! دیگه موقع مردنشه.
راننده میخندد.
نفر بغلی من هم میخندد.
آن دوتای دیگر هم میخندند.
خنده ام نمیگیرد.
بغزم را فرو میخورم.
پدربزرگم در ذهنم زنده می شود.
یادم میآید که او هم پا‌هایش موقع رد شدن از خیابان یاری نمیکردند.
راننده حرکت میکند.
دوباره سکوت برقرار میشود.
نفر بغلی‌ام چرت میزند.
رادیو هنوز اوضاع ترافیک شهر را میگوید
.
.
.
.
.
.
.
.
.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?