۱۳۸۵/۰۷/۱۱


اون آدمی که بالای صفحه گفتم با گوجه فرنگی و ساختمون و سقوط و ... این شکلی.
صبح روز پنجشنبه پدر بزرگم مرد.این یادداشت ها هم فقط یکسری قاب (به قول فرهاد دوستم ) است که بدون هیچگونه ترتیبی میآورم :


۱) عموآقا حسین : عموی پدرم.پیرمردی حدود ۸۰ ساله. ساکن کرمان. با نگاه کردن بهش میتوان ژانر کلی تمام پیرمرد های کرمانی را متوجه شد.مو لای حساب و کتابش نمیرود. حدود ۴۰ سال (تا همین ۳ سال پیش ) بخاطر نظر شخصی عینک دوربین با شماره ۴ میزد ( عینکش را از دست فروش های میدان چهارباغ کرمان خریده بود ).گوشش سنگین شده است.تمام سفرهای درون شهری اش را با دوچرخه انجام میدهد. تا دلت بخواهد متلک شیرین بلد است. آنقدری از عمرش گذشته است که بداند برای مردن برادرش نباید عادت های زندگی روتینش را به هم بزند. ظهر روز خاک سپاری وقتی گفتند که توی اون اتاق میشود خوابید چشمانش برق چشمان کودکان را داشت. از مردن برادرش اثری از حزن در صورتش نبود شاید چون پیر مرد خوب میداند که این صف مثل صف نان و گوشت و... صفی نیست که که کسی بخواهد تویش بزند و زودتر کارش انجام شود او میداند که اگر نوبت کسی برسد دیگر گریزی نیست.پیر مرد همی این چیزها را خوب میداند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?