۱۳۹۱/۰۷/۲۶

نزدیک

یکسری چیز بی‌ ربط مینویسم. خطی نداره. شاید چیزایی که میگم درست نباشن، ولی‌ اینجوری فکر میکم الان.

"...امشب بروم، چمدان تنهایی"... تک تکِ این کلمات رو با وسواس انتخاب کرده. نه میری و نه میمونی. جایی‌ برای رفتن نیست. جایی‌ برای موندن نیست؛ ولی‌ یه چیزی میره، یه چیزی میمونه.
      
حسی که داشتم مثل وقتیه که دندون پزشک اون میله آهنی رو می‌زنه به عصب، شوکه شدنش رو نمیگم، انگار که نزدیکه. انگار دست زدم به یه چیزی توی خودم. "عین" حقیقت رو میخواد. مثل کسی‌ که سالها دروغ گفته، فقط واقعیت رو میخواد. نزیکترین حد ممکن. برخورد نزدیک...نزدیکِ  نزدیک... 

من آدمِ آسونی نیستم. پیدا می‌کنم راهشو. مثل همیشه. شاید طول بکشه، ولی‌ پیدا می‌کنم. 

۱۳۹۱/۰۷/۱۹

لولوی پشت شیشه...فقط اون عکسِ توی شیشه نیست، غریبه یی است آشنا.

۱۳۹۱/۰۷/۱۵

و همانا بهترين گوزها گوز كريسپ (crisp) است... با چيپس پرينگلز برابري مبكند...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?