۱۳۸۹/۰۸/۰۸
امشب لنگشو(به کسر لام و فتح گاف) دیدم.
۱۳۸۹/۰۷/۲۹
۱- یکی از این مسواکها دارم که ویبره هم داران،از ایران خریدمش. دیشب ساعت دو و نیم داشتم مسواک میزدم این ویبرش هم روشن بود. به خودم گفتم این موقع شب کیه که اسام اس میزنه! خدا رو شکر به چک کردن موبایلم نرسید.
۲- هفتهٔ پیش چهارشنبه طبق معمول هر هفته باید میرفتم کلاس برای این زبون نفهمها مساله حل کنم. صبح ساعت ۷ بلند شدم شروع کردم به خوندن اون فصلی که باید مسائلش رو حل میکردم، ساعت ۱۱ هم با یکی دیگه قرار داشتم تا ۲. طبقه برنامه همهچیز انجام شد و من هم سات ۲ اومدم بیرون که برم سر کلاس. توی راه که اگه قدم بگیری من شرط میبندم بیش از صد قدم نمیشه یکی از این دکه هایهات داگ فروشی دیدم گفتم حد عقل ناهار بخورم بعد برم سر کلاس.هات داگ رو گرفتم رفتم نشستم روی یه سری پله چند قدم اونور تر که بخورم برم. نشون به اون نشون که سالاد میوه که از خونه اورده بودم رو هم همونجا خوردم که هیچ، کلا یادم رفت که کلاس دارم! خیلی شیک یک راست رفتم خونه.
برچسبها: زندگی