۱۳۸۵/۱۰/۱۳
نشسته ام
ایستاده است
به من لبخند میزند
به خودم میخندم
زیر چشمی نگاهم میکند
در دل قهقه میزنم
دلم از قهقه درد میگیرد
از درون به خودم میپیچم
چشمانم سیاهی میرود
از پشت به دیوار تکیه میدهم
چشمانم را باز میکنم
چیزی یادم نمی آید
این چند وقته خیلی خوب یاد گرفته ام که چطوری فراموش کنم
خیلی خوب
خیلی خوب
.
.
.
.
ایستاده است
به من لبخند میزند
به خودم میخندم
زیر چشمی نگاهم میکند
در دل قهقه میزنم
دلم از قهقه درد میگیرد
از درون به خودم میپیچم
چشمانم سیاهی میرود
از پشت به دیوار تکیه میدهم
چشمانم را باز میکنم
چیزی یادم نمی آید
این چند وقته خیلی خوب یاد گرفته ام که چطوری فراموش کنم
خیلی خوب
خیلی خوب
.
.
.
.