۱۳۸۵/۱۰/۲۱

پسر ۲۵ ساله است
پسر یکهو ××،ـ٪×٫¤٪ میشود
پسر میرود جبهه
پسر دارد میشاشد
پسر صدای سوت میشنود
پسر نمیداند صدای چیست
پسر گرم میشود
پسر از گرما زیرپوشش را در میآورد
پسر میخواهد شلوارش را هم در بیاورد
پسر شلوارش را مشکوک می یابد
پسر چیزی میبیند( شاید هم چیزی را نمیبیند )
پسر چیزش را میجوید
پسر چیزش را نمی یابد
پسر دوزاریش میافتد
پسر چیزش به همراه دو چیز دیگرش کنده شده است
پسر سالها سپری میکند
.
.
.
.
.
.
پسر دیگر مرد شده است
مرد هنوز هم چیز ندارد
مرد خوشحال نیست
مرد به دیگران حسودیش می شود
مرد دیگر نمیتواند بگوید به تخمم
مرد نمیتواند از امکانات مخابرات استفاده کند
مرد نمی تواند دایورت کند
مرد با خود میگوید بی چیزی به ز بی آبرویی است
مرد با خود میگوید کاش *×*،٪* نشده بودم
Comments: ارسال یک نظر



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?