۱۳۸۶/۰۱/۱۹

این موجوداتی که به شهر حمله کرده بودند تنها در صورتی می مردند که کسی آرزویی نکند. یعنی
آرزوی اینکه کاش این موجودات حمله نمیکردند ممنوع
آرزوی یک گوز نقلی زیر پتو در هوای سرد زمستانی ممنوع
آرزوی هوای آفتابی با ابرهای بره ای تو آسمون ممنوع
آرزوی قدرت خارق العاده برای نابودی موجودات مخوف مذکور ممنوع
آرزوی خوردن یک کاسه گیلاس مشهدی هر موقع که خواستی ممنوع
منتها مردم نادان این شهر این را نمی فهمیدند و هی آرزو میکردند و آن موجودات زشت و بدکاره بزرگتر و قویتر میشدند.دخترک نشست و با خود اندیشید و کاری را کرد که بقیه مردم نمی کردند.یعنی دیگر آرزو نکرد! هیچ آرزویی.

Comments: ارسال یک نظر



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?