۱۳۹۳/۰۳/۱۴
بازم سعى ميكنم...
بازم بلند ميشم و سعى ميكنم...هنوز كلاف هزارتوش برايم باز نشده است، خوف ميكنم گاهى از فكرش، فكرى ميشوم هميشه.
"هزارتو" هميشه برايم كلمه جالبى بوده، هزار لايه...هزار پنهان براى جستجو...هزار حرف ناگفته در گلو...هزار...هزار...
كتابى ميخوانم از رضا قاسمى. خواندنش آسان نيست، در زمان و مكان و حوادث به دفعات جابجا ميشود. ولى ريزه كارى هايش به نظرم از تجربه شخصى اش نشأت ميگيره...ريزه كارى هايى كه كتابش را متمايز ميكند.
بازم بلند ميشم و سعى ميكنم...